روزی پسری به دوست دخترش در خیابان گفت: بیا بریم تو کوچه مون :|
دختر:معنی نداره که ؟؟ نشستیم واسه خودمون دیگه! بریم کوچه شما چیکار؟
پسر:نمیشه ؛ کارت دارم , میخام سورپرایزت کنم :))
دختر:باشه بریم , ولی زود برگردیما
پسر:باشه
به کوچه رسیدند .... پسر: بیا بریم دم خونمون
دختر:ای بابا!!! آخه واسه چی؟؟
پسر:بهونه نیار دیگه, گفتم که کارت دارم
دختر:باشه
رفتن دم خونه پسره.... پسر:بیا بریم بالا تو خونه
دختر:امکان نداره ... نمیام
پسر:باشه نیا ولی بدون که چیز خوبی رو از دست میدی
دختر که داشت از فضولی میترکید : باشه ....میام ولی تو رو خدا زود برگردیم
پسر:باشه عشقم
با هم به داخل خونه پسره رفتن....پسر:بیا بریم تو اتاقم رو تخت
دختر: وااااااا کصافط میخاستی با من ............. ؟؟؟!!! :(((((
پسر:نه عشقم من اگه میخاستم این کار رو بکنم زودتر از اینا میکردم
دختر:پس چیکار میخای بکنی؟؟؟؟؟
پسر:تو برو رو تختم و پتو رو بکش رو سرت خودت متوجه میشی
دختر:باشه
ودقایقی بعد پسر و دختر هر دو زیر پتو روی تخت بودند
وناگهان پسر در اوج تاریکی زیر پتو ساعت خود را درآورد و گفت:
بــبـــیــــن ســـاعـــتــــم شــبـــرنــــــگ داره
.
ناموسا چقد ذهنای منحرف تو 14 15 ساله هاداریماااا....استغفرالله
اون تسبیح منو بده.....تسبیحم کووووووووووووو ؟؟؟؟؟